لبخند بزن بسیجی

اگر غنچۀ لبخندی بر لبانتان نقش بست ما رو از دعای پر مهرتان محروم نفرمائید

«آرمانخواهی ِ انسان مستلزم صبر بر رنجهاست
پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین ِ انسان ها باشی»(م.آ)
وبلاگ بسیج دانشجویی دانشگاه مازیار به منظور ثبت و انتشار فعالیت های اعضای آن در دانشگاه می باشد و همچنین به منظور تعمیق روابط بین دانشجویان از طریق محیط مجازی می باشد.
جهت برقراری ارتباط با ما به شماره 09378075910پیامک بزنید یا از طریق رایانامه mbdmu@yahoo.com با ما در ارتباط باشید.
منتظر نظرات و انتقاداتتون هستیم.
به ما بپیوندید

آخرین مطالب
آخرین نظرات

یه نفردلش رو می بازه مربی اش رو از کار برکنار می کنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۱ ، ۲۳:۴۱
بچه بسیجی
در میان این همه آدم که جان را به لب می رسانند ، فقط نام عزرائیل بد در رفته است!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۱ ، ۲۱:۴۸
بچه بسیجی

فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود، وظایف را تقسیم می کرد و گروه ها یکی یکی توجیه می شدند.یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند . سرش را چرخاند ؛ پسر بچه ای بسیجی را توی جمع دید و گفت : (( تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده ))

پسر بچه بلند شد . خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم ، ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست . دوید سمت موتور ، موتور را به دست گرفت و شروع کرد به دویدن . صدای خنده همه ی رزمنده ها بلند شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۲۲:۴۵
بچه بسیجی

یه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امکانات همه رو جمع کرد...
شروع کرد به داد زدن که کی خسته؟کی ناراضیه؟ کی سردشه؟
بچه ها هم که جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن!!
فرمانده گردان هم گفت: خوب!آفرین..حالا برید...چون پتو به گردان ما نرسیده!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۱ ، ۲۰:۲۶
بچه بسیجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۰۹:۳۸
بچه بسیجی
می گویند «کتاب» دوست خوبی است...اگر موافقید آنرا هم «اد»کنید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۱ ، ۰۱:۰۱
بچه بسیجی

شما یادتون نمیاد بزرگترین خلاف ما زمان مدرسه داشتن حل المسائل بود!

از اختلاس هم جرمش بیشتر بود !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۱ ، ۲۳:۱۲
بچه بسیجی

خمپاره ۶۰ ............................... عزرائیل

بسیجی .................................... آهنربا

دوشکا ................................... بلبل خط

کلاشینکف ....................... کلاغ کیش کن

قاطر .................................... ترابری ویژه

مین ضد نفر گوجه ای ..................... پابوس

نماز شب ................................ پا لگد کن

مواد شیمیایی ........... شمر بن ذی الجوشن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۰۹:۲۶
بچه بسیجی

اسیر شده بودیم، قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن.

بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن.

اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود.

یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:

من نمی تونم نامه بنویسم

از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ

می خوام بفرستمش برا بابام ، نامه رو گرفتم و خوندم

از خنده روده بُر شدم

بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۲۳:۵۶
بچه بسیجی
  مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم، نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب و باهُل وتکان و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی شفاعت یادت نره!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۱ ، ۱۳:۰۳
بچه بسیجی