لبخند بزن بسیجی

اگر غنچۀ لبخندی بر لبانتان نقش بست ما رو از دعای پر مهرتان محروم نفرمائید

«آرمانخواهی ِ انسان مستلزم صبر بر رنجهاست
پس برادر خوبم، برای جانبازی در راه آرمانها یاد بگیر که در این سیاره رنج صبورترین ِ انسان ها باشی»(م.آ)
وبلاگ بسیج دانشجویی دانشگاه مازیار به منظور ثبت و انتشار فعالیت های اعضای آن در دانشگاه می باشد و همچنین به منظور تعمیق روابط بین دانشجویان از طریق محیط مجازی می باشد.
جهت برقراری ارتباط با ما به شماره 09378075910پیامک بزنید یا از طریق رایانامه mbdmu@yahoo.com با ما در ارتباط باشید.
منتظر نظرات و انتقاداتتون هستیم.
به ما بپیوندید

آخرین مطالب
آخرین نظرات

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

سلام

لبهای همتون پر از خنده باشه

درگیر اردوی جهادی هستیم .

یه مدت نیستیم .

دعا کنید خیلی زیاد

یا علی

(همش جهت ریا هستا :) )

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۰
بچه بسیجی

ما اینیم دیگه ،با یه برگ کاغذ اینهمه قدرت داریم ،

رای میدیم تا بگیم بعله ،ما هم هستیم ،نه مثل بسیجی های دوره جنگ که سلاح داشتن ما اونقدر قدر نیستیم ما به یه تکه کاغذ انشاا.. پا جای پای اونا بذاریم .

االتماس ریا :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۳۳
بچه بسیجی

بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا!

تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستی است سر نداره هیچی هم نمی‌گه، این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!

بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۵
بچه بسیجی

وقتی بعد نماز بهش می گفتی التماس دعا، خیلی جدی می گفت:نمی رسم،گرفتاریم زیاده، چند تا از بچه ها هم گفتند اما شرمندشون شدم.

قول نمیدم! اگه شد چشم!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۵۹
بچه بسیجی

مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد. فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به مردن و غرق شدن، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی آب با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه زرنگی کلاه سرشان رفته است. کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از سد بنا کردم الکی زیر آب رفتن. بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن. و خلاصه نقش بازی کردن. نخیر هیچکس گوشش بدهکار نیست. جز یکی دو نفر که نزدیکم بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: خداحافظ! اخوی اگه شهید شدی شفاعت یادت نره!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۴
بچه بسیجی

«مثل این که اولین بارش بود پا به منطقه عملیاتی می گذاشت. از آن آدم هایی بود که فکر می کرد مأمور شده است که انسانهای گناهکار، به خصوص عراقی های فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. شده بود مسؤول تبلیغات گردان. دیگر از دستش ذله شده بودیم. وقت و بی وقت بلندگوهای خط اول را به کار می انداخت و صدای نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش می شد و عراقی ها مگسی می شدند و هر چی مهمات داشتند سر مای بدبخت خالی می کردند. از رو هم نمی رفت. تا این که انگار طرف مقابل، یعنی عراقی ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد. مسؤول تبلیغات برای این که روی آنها را کم کند، نوار «کربلا، کربلا، ما داریم می آییم» را گذاشت. لحظه ای بعد صدای نعره خری از بلندگوی عراقی ها پخش شد که: «آمدی، آمدی، خوش آمدی جانم به قربان شما. قدمت روی چشام. صفا آوردی تو برام!» تمام بچه ها از خنده ریسه رفتند و مسؤول تبلیغات رویش را کم کرد و کاسه کوزه اش را جمع کرد و رفت.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۵
بچه بسیجی

 جزوه امتحانی چیست؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
جسمی است سمی که در اولین تماس با دست
یا حتی نگاه کردن در کوتاه ترین زمان ممکن،
انسان را به خوابی عمیق فرو میبرد !!!!!!!!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۰
بچه بسیجی