مفقود الاثر می برم!
ماندن
را زیر آن آتش شدید جایز ندانست. خمپاره و تیر و توپ بود که می آمد. وقتی
دید چند ماشین دیگر هم فرمان چرخانده و پشت به دشمن، رو به میهن، تخته
گاز می روند، دور زد و پا از روی پدال گاز بر نداشت. آتش هر لحظه سنگین تر
می شد. پشت سر ماشین های دیگر به دژبانی جاده رسید. دژبان رفت جلوی اولین
ماشین و پرسید:« اخوی کجا ان شاء الله؟»راننده ی اولی گفت:« شهید می برم!»
راه باز شد و اولی فلنگ را بست.
ماشین دوم جلو رفت.
_ کجا؟
_ مجروح دارم داداش!
راه باز شد. ماشین دوم هم گرد و خاک کرد و رفت.
نوبت ماشین دوست مان شد که صحبت ها را شنیده و دنبال راه فراری بود و حسابی دستپاچه شده بود. دژبان پرسید:« شما کجا به امید خدا؟»
راننده دنده چاق کرد و گفت:« مفقود الاثر می برم!» و گاز داد.
لحظه ای بعد دژبان به خود امد و در حالی که به ماشین سومی که انگار پرواز می کرد نگاه میکرد زد زیر خنده!