این شیطنت یک سرپرستار در بیمارستان خط مقدم
توی اون فضای تیرباران و خمپاره باران بیمارستان امام نزدیک اروند....
این ماجرا اتفاق افتاد ....
البته محض تبادل انرژی بود به قول خودشون.....
یک یار بچه های مومن و خجالتی مریض این سرپرستار شده بود
یه شب تصمیم این شده بودکه یکم سر به سر این مجروح بزارن
با خره سر پرستار قبول کرد
بچه ها امدن دور تخت ایشون .
سرپرستار : برادر آب بدم خد مت تان؟؟
صبح روز عملیات والفجر10 توی منطقه حلبچه بودیم
همه حسابی خسته شده و روحیه مناسبی توی چهره بچهها دیده نمیشد
حدود 100 اسیر عراقی هم برا انتقال به پشت جبهه ، به صف شده بودند
برا اینکه روحیه ی بچه ها عوض بشه ، شروع کردم به شعار دادن
مشتم رو بالا بردم و فریاد زدم: صدام جارو برقیه
عراقی ها هم یکصدا تکرار می کردند
آقای قربانی " فرمانده گروهان " هم یه گوشه ایستاده بود و می خندید
منم شیطونیم گل کرد و برا نشاط رزمنده ها فریاد زدم: «الموت لقربانی»
اسیران عراقی هم شعارم رو تکرار می کردند و با صدای بلند می گفتند: الموت لقربانی
رزمنده ها از خنده روده بر شده بودند
آقای قربانی هم دستش را تکان میداد تا به عراقی ها بفهمونه شعار ندهند!
بهشون میگفت: قربانی من هستم ... انا قربانی
اسیران عراقی متوجه شوخی من شده بودند
رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند:
لا موت لا موت... می خواستن بگن ما اشتباه کردیم...
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟