یادتون میاد بچه که بودیم همش مداد قرمز گلی میخریدیم و همش آرزو داشتیم زودتر خودکار دستمون بگیریم!!
حالا که بزرگ شدم و سرکلاس اینقدر مینویسم که دستم درد میگیره با خودم میگم خب لامصب اینم آرزو بوده تو داشتی؟!!!! والااا.....
یادتون میاد بچه که بودیم همش مداد قرمز گلی میخریدیم و همش آرزو داشتیم زودتر خودکار دستمون بگیریم!!
حالا که بزرگ شدم و سرکلاس اینقدر مینویسم که دستم درد میگیره با خودم میگم خب لامصب اینم آرزو بوده تو داشتی؟!!!! والااا.....
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﻨﺪﺍﺯ...
ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯼ،
ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻨﺪﺍﺯﺵ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﻪ.
دو تا از بچه های گردان ، غولی را همراه خودشان آورده بودند
های های می خندیدند. گفتم: این کیه ؟
گفتند عراقی .
گفتم : چطوری اسیرش کردید؟
گفتند : از شب عملیات پنهان شده بود .تا وقتی که تشنگی
بهش فشار آورده و با لباس یکی از بسیجی ها آمده ایستگاه
صلواتی شربت گرفته و پول داده ! اینطوری لو رفته بود.