که ریا نشه
حاج آقا رفت نشت رو صندلی ام سخنرانی را شروع کرد و فقط از ثواب نماز شب گفت.دراوج صحبت بود که اکبر کاراته زد به پیشونیش.حاج آقا گفت:اکبر،چی شده؟گفت:خوش حالم که اصلا نماز شبم ترک نمیشه.نادی گفت:حاج آقا این اصلا نمیدونه که نماز شب سیبه یا نمازه.اکبر کاراته گفت:بعدا بهت میگم چیه؟
پاشو برادر وقته نماز شبه.اینو نادی می گفت و پاهای بچه ها رو لگد میکرد.می رفت آن سنگر و
برمیگشت.همه رو از خواب بیدار کرده بود.هرکسی چیزی می گفت،یکی فحش می داد،یکی می خندید و یکی...
نادی داشت با سرعت می رفت که اکبر کاراته پتو رو از زیر پاهاش کشید.نادی رفت هوا و با کمر اومد روی زمین.اکبر کاراته پرید پتویی انداخت روشو و گفت:هورابچه ها ،هورا!
کوهی از رزمنده ریخته بودند روی نادی که حاج اقا با یک فانوس داخل سنگر
شد و گفت چه خبره؟ اکبر کاراته گفت:هیچی،نادی داره نماز شب می خونه.طاهری گفت:آره
ما ریختیم روش. کسی نبینه؛که ریا نشه!!